نامه هاي عاشقانه 5
نوشته شده توسط : محمد حسن

 هواي ديدنت دل را ربوده و هواي شنيدنت هوش از سمع برده

 
وسوداي گريختن از تو هرگز به وصال نخواهد رسيد
دل اسير نگاهت و جان در بند كمندت گرفتارند
 
شبنم و ژاله بستان خبري از تو ندادند و من منتظر بارانم شايد خبري شود
 
منتظر سيلابم شايد مرا با خود ببرد و عشقت را در يادم زنده و زنده تر كند
 
اما افسوس كه تيغ تيز زمان جگرم را پاره پاره كرد و آفتاب درخشان اميدم زير ميغ تاريك پژمرد
 
نگاه نافذم ديگر اعماق فضا را نتوانست شكافت و صداي لرزان دعايت دلم را از جاكند
 
اي كاش دوريت را پاياني و فراقت را انتهايي بود
 
اي كاش شعله هاي تنهايي اينقدر زبانه نكشد
اي كاش شرر زخم پوسيده دل تازه نكند و اي كاش نسيم خنكي از جانبت به سويم بوزد تا روحم زنده شود
 
اي كاش مي شد تو را در كنار خود مي ديدم
 
اي كاش كنج نگاهت استراحتگاه امن من مي شد
اي كاش سوز سرماي زمستان جدايي با دستان پر از مهر و صفاي تو بدل به گرماي عشق مي شد و اي
 
كاش دوباره رويت را از پس توري ادب و حيا نظاره مي كردم
اي كاش صبوي صبرم نمي شكست تا اينگونه آواره بيايان
تنهايي شوم
 
اي كاش جام گواراي وصالت را مي توانستم تا انتها بنوشم
اي كاش نظرم به نگاهت مي افتاد و اين دو نور محبت با هم گره مي خورد
اي كاش نيم نگاهت سر سوزن دوباره تكرار مي شد
اي كاش دستانت دوباره براي دعا بالا مي رفت تا شايد از سوي آسمان گشايشي بر زمين افتد و نصيب من شود

اي كاش تنم خسته از اين راه نبود
اي كاش سرم مانده به اين راه نبود

اي كاش نگاه شررانگيز وغم يار نبود
اي كاش به بستان خبر از نار نبود
 
 
 

 

   

امشب همه چيز رو به راه است

همه چيز آرام.... آرام ...

باورت مي شود؟ ديگر ياد گرفته ام شبها بخوابم "با ياد تو "

تو نگرانم نشو!

همه چيز را ياد گرفته ام!

راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام!

ياد گرفته ام که چگونه بي صدا بگريم!

ياد گرفته ام که هق هق گريه هايم را با بالشم، .بي صدا کنم!

تو نگرانم نشو!!

همه چيز را ياد گرفته ام!

ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بي آنکه تو باشي!

ياد گرفته ام.... نفس بکشم بدون تو...... و به ياد تو!

ياد گرفته ام که چگونه نبودنت را با روياي با تو بودن...

و جاي خالي ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم!

تو نگرانم نشو!

همه چيز را ياد گرفته ام!

ياد گرفته ام که بي تو بخندم.....

ياد گرفته ام بي تو گريه کنم... و بدون شانه هايت....!

ياد گرفته ام...که ديگر عاشق نشوم به غير تو!

ياد گرفته ام که ديگر دل به کسي نبندم....

و مهمتر از همه ياد گرفتم که با يادت زنده باشم و زندگي کنم!

اما هنوز يک چيز هست... که ياد نگر فته ام...

که چگونه.....! براي هميشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم...

و نمي خواهم که هيچ وقت ياد بگيرم....
تو نگرانم نشو!!

"فراموش کردنت" را هيچ وقت ياد نخواهم گرفت...

 

 





:: بازدید از این مطلب : 673
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 19 / 12 / 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: